برای هر ستاره ای که ناگهان از آسمان غروب می کند

دلم هزار پاره است

دل هزار پاره است                                              

دل هزار پاره را

خیال آن که آسمان پر از ستاره  است چاره است

هر چی فکر کردم اسم شاعر شو یادم نیومد ولی میدونم معاصره.

 

 

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

(دیده ام گاهی در تب ماه میآید پایین,

میرسد دست به سقف ملکوت,

دیده ام, سهره بهتر می خواند.

گاه زخمی که به پا داشته ام

زیر و بم های زمین را به م آموخته است.

گاه در بستر بیماری من, حجم گل چند برابر شده است.

و فزون تر شده است, قطر نارنج, شعاع فانوس.)

و نترسیم از مرگ

(مرگ پایان کبوتر نیست.

مرگ وارونه ی یک زنجره نیست.

مرگ در ذهن اقاقی جاری است.

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید.

مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان.

مرگ در حنجره ی سرخ _ گلو می خواند.

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.

مرگ گاهی ریحان می چیند.

مرگ گاهی ودکا می نوشد.

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد.

و همه می دانیم

ریه های لذت, پر اکسیژن مرگ است.)

در نبندیم به روی سخن زنده ی تقدیر که از پشت چپرهای صدا می شنویم.

 

                                                                                          سهراب سپهری