live

every thnig has beauty, but  not everyone sees it.

 

We take for granted the things that we should be thankful for.

 

You are richer today if you have given, forgiven or know you have enough.

 

The real measure of a person's wealth is what he has invested into

 

eternity.

 

Thank God for what you have & trust God for what you need.

 

Happiness is enhanced by others, but does not depend upon others.

 

Happy memories never wear out.... Relive them as often as you want.

 

You can't change the past, but you can ruin the present by worrying about

 

the future.

 

If you fill your heart with regrets of yesterday & the worries of tomorrow,

 

you have no today to be thankful for.

 

To get out of a difficulty, one usually must go through it.

 

Love is strengthened by working through conflicts together.

 

Love is the only thing that can be divided without being diminished.

 

do what you can, for whom you can, with what you have, from where you

 

are.

 

 

God always gives His best to those who live the choice with Him.

 

 

 

پرونده پدر

 نامت چه بود؟

 -آدم

 فرزند؟

 -من را نه مادری نه پدر، بنویس اول یتیم عالم خلقت

 محل تولد؟

 -بهشت پاک

 اینک محل سکونت؟

 -زمین خاک

 آن چیست برگرده نهادی؟

 -امانت است

 قدت؟

 -روزی چنان بلند که همسایه ی خدا، اینک به قدر سایه ی بختم به روی خاک

 اعضای خانواده؟

 -حوای خوب و پاک، قابیل خشمناک، هابیل زیر خاک

 روز تولدت؟

 -در روز جمعه ای، به گمانم که روز عشق

 رنگت؟

 -اینک فقط سیاه، ز شرم چنان گناه

 چشمت؟

 -رنگی به رنگ بارش باران، که ببارد ز آسمان

 وزنت؟

 -نه آن چنان سبک که پرم در هوای دوست، نه آن چنان وزین که نشینم بر این زمین

 جنست؟

 -نیمی مرا ز خاک، نیم دگر خدا

 شغلت؟

 -در کار کشت امیدو، به روی خاک

 شاکی تو؟

 -خدا

 نام وکیل؟

 -آن هم فقط خدا

 جرمت؟

 -یک سیب از درخت وسوسه

 تنها همین؟

 -همین!!

 حکمت؟

 -تبعید در زمین

 همدست در گناه؟

 -حوای آشنا

 ترسیده ای؟

 -کمی

 ز چه؟

 -که شوم من اسیر خاک

 آیا کسی به ملاقاتت آمده ست؟

 -بلی

 که؟

 -گاهی فقط خدا

 داری گلایه ای؟

 -دیگر گلایه نه، ولی...

 ولی که چه؟

 -حکمی چنین، آن هم به یک گناه!!؟

 دلتنگ گشته ای؟

 -زیاد

 برای که؟

 -تنها فقط خدا

 آورده ای سند؟

 -بلی

 چه؟

 -دو قطره اشک

 داری تو ضامنی؟

 -بلی

 چه کس؟

 -تنها کسم خدا

 در آخرین دفاع؟

 -می خوانمش، چنان که اجابت کند دعا

 

 یه سلام به همه ی دوستای گل خودم

 یه سؤال:

 اگه بعد از چند سال دوستی با یه نفر بفهمین که بهتون دروغ میگه

 شاید ارزش دوستی رو هم نداشته

 چه احساسی بهتون دست می ده؟

 دوست دارین چی بهش بگین؟

 چی کارش کنین؟

 

و پیامی در راه

روزی                            

خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.

در رگ ها نور خواهم ریخت.

و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!‌ سیب

                                 آوردم، سیب سرخ خورشید.

خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.

زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.

کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت، جار     

                             خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم.

رهگذاری خواهم گفت، راستی را، شب تاریکی است ،     

                                            کهکشانی خواهم دادش.

روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او

                                                 خواهم آویخت.

هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید.

هر چه دیوار از جا خواهم برکند.

رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!       

ابر را، پاره خواهم کرد.

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دل ها را با  

                      عشق، سایه ها را با آب، شاخه ها را با باد    

و بهم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها .

بادبادک ها به هوا خواهم برد.

گلدان ها را آب خواهم داد.

خواهم آمد پیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم ریخت.

مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.

خر فرتوتی در راه، من مگس هایش را خواهم زد.

خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.

پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند.

هر کلاغی را، کاجی خواهم داد.

مادر را خواهم گفت، چه شکوهی دارد غوک

آشتی خواهم داد.

آشنا خواهم کرد.

راه خواهم رفت.

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت.

                                                           سهراب سپهری

 

 

 میزی برای کار

 کاری برای تخت

 تختی برای خوابی

 خوابی برای جان

 جانی برای مرگ

 مرگی برای یاد

 یادی برای سنگ

 این بود زندگی

 

 

 

 ازش می خوای که همرات باشه

 با تو می آد

 خلوتتو باهاش قسمت می کنی

 دل می دی به دل تنگیهاش

 میخندی با خنده هاش

 ماه و ستاره رو رفیق شبهاش میکنی

 کم نمی ذاری ...نه

 اصلاً تو تو این عالم نیستی

 اونقدر دوری

 اونقدر دور که دلت می خواد یادت نباشه

 توی همین حال و هوا

 که میتونه اسمش یگانگی باشه

 خیلی پیش تر

 خیلی قبل تر

 نون و نمک سفره ی مادر رو حرمت نگه نداشته

 شکسته...

 از یاد برده

 قشنگ نیست!

فاطمه فاطمه است

ای فاطمه مهر تو یعنی جوار بهشت و قهر تو یعنی قعر جهنم.

ای فاطمه مهر تو یعنی مهر خدا، قهر تو یعنی قهر خدا.

ای فاطمه رضای تو رضای خداست و خشم تو خداست.

همه ی این ماجراها مگر چند روز پس از وفات پیامبر اتفاق افتاد؟چه کسی خشم آشکار تو را نفهمید؟ چه کسی نارضایتی تو را از اوضاع و زمانه درک نکرد؟

اگر کسی به من بگوید که من گونه نیلگون مادرت را، جای سیلیش عمر را بر گونه مادرت ندیدم، می گویم:

بازویش را چطور؟ جای تازیانه های عمر را هم ندیدی؟ اگر بگوید ندیدم، می گویم:

صدای ناله ی او را از میان در و دیوار چطور؟ آن را هم نشنیدی؟

اگر بگوید نشنیدم، می گویم:

دود و آتش را چطور؟ سوزاندن در خانه رسول خدا را هم، ندیدی؟

اگر بگوید دودش به چشمم نیامد و رفت، می گویم:

گریه های آشکار و شب و روز مادرم را چه طور؟ آن را هم ندیدی و نشنیدی؟ گریه ای که پس از آن مردم آمدند و گفتند: به فاطمه بگویید یا روز گریه کند یا شب، آسایش ما مختل شده است.

اگر بگویید، ندیدم، نشنیدم، می گویم:

خطبه مسجد را چطور؟آن را هم نبودی؟ ندیدی؟ نشنیدی؟مگر هیچ مدنی در مدینه بود که به مسجد نیامده باشد؟اگر بگویید، نبودم، ندیدم، نشنیدم، می گویم:

اعلام قهر با خلیفه را چطور؟ این را کسی نمی تواند بگوید، نشنیدم، نفهمیدم، چرا که اعلام قهر تو با ابوبکر و عمر، آنچنان انتشار یافت که همین در- که آن همه مصیبت را به روزت آورده بودند- که به دست و پا افتادند.