روزی پسر کو چکی تصمیم گرفت به ملاقات خدا برود و چون می دانست راه درازی در پیش دارد، مقداری کلوچه و شیرینی در چمدان گذاشت و سفرش را آغاز کرد.
هنوز راه درازی نرفته بود که در پارک چشمش به پیرزنی افتاد که روی صندلی نشسته بود و خیره به پرندگان نگاه می کرد. پسرک کنار پیرزن نشست و چمدانش را باز کرد. می خواست چیزی بنوشد که متوجه گرسنگی پیرزن شد و کلوچه ای به او داد. پیرزن با حسی سرشار از قدر شناسی آن را گرفت و لبخندی نثار پسرک کرد. لبخندش آنقدر زیبا بود که پسرک خواست برای دیدن دوباره ی آن مقداری نوشیدنی نیز به او بدهد. لبخندهای پیرزن پسرک را غرق در لذت کرد. آن دو تمام بعد از ظهر را به خوردن و نوشیدن گذراندند بی آنکه کلمه ای بین آن ها رد و بدل شود.
با تاریک شدن هوا پسرک تازه متوجه شد که چقدر خسته است و برای بازگشتن به خانه از جا برخاست. اما هنوز چند قدمی پیش نرفته بود که با سرعت به سوی پیرزن بازگشت و او را در آغوش کشید و بار دیگر نظاره گر عمیق ترین لبخند پیرزن شد.
مادر پسرک که با ورود او اوج لذت را در چهره ی وی تشخیص داد علت شادی او را جویا شد. پسرک نیز در پاسخ گفت:من امروز با خدا ناهار خوردم.و قبل از این که مادر چیزی بگوید اضافه کرد: و لبخند او زیباترین لبخندی بود که تا به حال دیده ام" پیرزن نیز سرشار از شادی و آرامش به خانه برگشت و در پاسخ به پسرش که از حالات عجیب مادر شگفت زده شده بود گفت:امروز با خدا در پارک کلوچه خوردم. او بسیار جوان تر از آن است که انتظار داشتم.
سلام مهدیس خانومی
خیلی قشنگ بود
موفق باشی و پایدار
خدا نگهدار
با عرض سلام خدمت مدیریت محترم این وب و نظر دهندگان عزیز وبلاگی در زمینه ی اطلاعات مربوط به دبیرستان های تیز هوشان شهرستان لار تاسیس شده که از مدیریت این وبلاگ خواهشمندیم که آدرس این وب رو به اسم ((فلفل هوشان)) لینک کنن. با تشکر.
سلام
داشتان زیبا و جالبی رو نوشتین
مفاهیم زیادی رو می شه ازیش درک کرد
یک تعبیر زیبای از خدا ...
خدا دوست داریم
یک سوال
این داستان از کی؟
لطفا جوابم رو بدین خیلی برام مهمه
موفق باشید
خوشحال میشم به کلبه کوچیکم سر بزنی
سلام
من یه دلتنگی دیگه اضافه کردم
به دلتنگی هام سر بزن
انگشتان من
روی مسیر گونه هایت
عشقی را جستجو می کند
که شاید
بزرگترین کشف بشر
در قرن بیست و یکم لقب بگیرد!
هر پنجره ای زیباست
اگر
تو در میان قاب آن طلوع کنی ...
مرسی از حضور سبزت.
شاد و موفق باشی
خوشحال میشم به کلبه کوچیکم سر بزنی
آپم ......
خوشحال می شم سر بزنی
امیدوارم خوشت بیاد
سلام
خیلی قشنگ و با معنا بود.
چندین خواستم نظر بدم ولی
یا وبلاگتون باز نمی شه یا قسمت
نظراتش ظاهر نمی شه.
موفق و شاد باشید.
سلام دوست عزیزم.وبلاگت خیلی قشنگه.امیدوارم همیشه موفق باشی.اگه تونستی به من هم سر بزن چون بیش از هر زمان دیگه به کمکت نیاز دارم
دوست داره همه عمرت محمد مرادی[لبخند]
ممنون سر زدی بازم بیا
نه عزیزم من شمارو نمیشناسم از طریق وبلاگگردی باهات اشنا شدم و از این بابت خوشحالم .
منم یه سوال دارم:
شما چرا فکر کردید که ما همدیگر رو میشناسیم؟؟
سلام مهدیس جون
داستان پر مفهومی بود.از خوندنش لذت بردم.به ما هم سر بزن.موفق باشی.
سلام
ممنونم که به دلتنگی هام سر زدی
راستی من چه فکرای بدی تو سرمه ؟ خودم که چیزی یادم نمی آد!
مرسی سر زدی
اره من یه ذره عرفانی مینویسم . البته تازه اینجوری شدم .
اگه بری به ارشیوها سر بزنی میبینی که اینتوری نبوده
نه عزیز چه اشکالی داره
ممنون که لینکم میکنی
مهدیس جان یه سوال ؟؟
چرا مطلب نمیزاری ما منتظریم
سلام
من آپم
خوشحال می شم یه همدم واسه دلتنگی هام بشی
انا الله و انا الیه راجعون
با تشکر از زحمات بی دریق شما
سلام
وبلاگ لارستان بوی اند گرل رو نمیدونم به چه دلیل فیلتر کردن(نظرات ش رو) این وبلاگ جدیدش هست اگه ممکنه لینک کنید اگه لینک کردید خبرم کنید تا شما رو لینک کنم http://www.larestan--boy-and-girl.tk/
با اینکه قبلا خونده بودم اما بازم برام جالب بود...
منم آپم...
سلام
بلاگ قشنگی داری
موفق باشی
بازم سلام
یادم رفت بگم به نظر من کوچیکتر بنویسی قشنگتر میشه