یادته تو اون روزای کودکی
نامه میدادیم به هم یواشکی
یادته خونه می ساختیم روی آب
خونه ای کاغذی و یه سقف پولکی
همیشه می خندیدیم از ته دل
یادته گریه می کردیم الکی
تو میگفتی مثله باغ غزلی
من میگفتم مثله باغ میخکی
هیچ کسی نمی تونست جدا کنه
ما رو از هم حالا با هر کلکی
آره بچه بودیم و مست خیال
اما عشقمون نبود دروغکی
حالا اما دیگه ما بزرگ شدیم
میدونم بی دل شدی راست راستکی
تو میگی خوشکیده باغ غزلت
ولی تو هنوز یه باغ میخکی
چه عجب بالاخره آپ کردین... . قشنگ بود...
سلام مهدیس جون
طلسم شکسته شد اونم چه جوری این جوری دیگه...خیلی خوب بود اما نکنه یه وقت به سرت بزنه از این کارا بکنی...شوخی کردم.
سلام مهدیس کوچولو
خیلی قشنگه.بالاخره اول کاری دیگه باید تعریفتکرد تا راه بیفتی
سلام مهدیس من شما رو لینک کردم ولی لینک خودمو ندیدم